ناگفته های یک من



گاهي مسير جاده به بن بست مي رود گاهي تمام حادثه از دست مي رود گاهي همان کسي که دم از عقل مي زند در راه هشياري خود مست مي رود گاهي غريبه اي که به سختي به دل نشست وقتي که قلب خون شده بشکست مي رود اول اگرچه با سخن از عشق آمده آخر خلاف آنچه که گفته است مي رود گاهي کسي نشسته که غوغا به پا کند وقتي غبار معرکه بنشست مي رود اينجا يکي براي خودش حکم مي دهد آن ديگري هميشه به پيوست مي رود واي از غرور تازه به دوران رسيده اي وقتي ميان طايفه اي پست مي رود هر چند مضحک است
باید فردا که به خانه می آیم دست گل دخترگل فروش راکه هر روز با خود به این ور و آنور شهر میبرد ،بخرم و ربان صورتی محبوبم را تنش کنم و بگذارمش روی میز اتاق باید دانه های تازه تری را برای پرنده های پشت پنجره کنار بگذارم و لانه شان را نرم تر کنم باید موقع شام شمع روشن کنم ! از آن شمع هایی که بوی تو را میدهند . باید اتاقم را مرتب کنم . آن لباسی که تو دوست داری را بپوشم و موهایم را آن طور که راحت ترم ببندم باید عاشقانه ای که برای هفته های بعد آماده کرده ام را

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

زومیت منابع دکتری مهندسی برق Sarah دوربین های فیلمبرداری و سینمایی گرماتاب سرامیکی قاب چوبی وبلاگ شخصی طاهره فراهانی Shelley Derrick کلینیک تخصصی طب فیزیکی و توانبخشی نشاط